کد خبر: ۸۵۶
۱۴ تير ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

قدیمی‌ترین خادم حرم امام رضا(ع) شوخ‌طبع و نیکوکار بود

یک‌بار که رهبر انقلاب برای زیارت به حرم مطهر مشرف شده بودند در هنگام تعویض کشیک، خدام با حضرت آقا دست می‌دهند و پدربزرگم موقع دست دادن با آیت‌ا... خامنه‌ای با شیوه قدیمی خودشان به ایشان دست می‌دهند. حضرت آقا که این شوخی قدیمی را در خاطر داشتند با مزاح و خنده به پدربزرگ می‌گویند: شما هنوز دست از این شوخ طبعی برنداشته‌اید؟

وارد خانه‌ای قدیمی در محله آب و برق می‌شوم. خانه‌ای که هر گوشه‌اش نشان از حضور پدربزرگی مهربان و مؤمن دارد. فضایی که هنوز عطر خوش عود و عنبر در تار و پود فرش و گلیمش هوش از سر می‌برد. شنیده بودم که صاحب این خانه از بدو ورود میهمانانش دست بر سینه به استقبال می‌آید و صله رحم و تکریم میهمان جزئی از زندگی پربرکت اوست. مردی نیکوکار که هرجا نامش بر زبان می‌آید خاطره‌ای از خوبی‌های فراوانش نیز بازگو می‌شود. سجاده و عبایش هنوز در گوشه‌ای از اتاق منتظر حضور او و وصل‌شدن به عالم بالاست.

سجاده‌ای که در آن انگشتری بی‌نگین، ساعتی قدیمی و چند تسبیح شاه‌مقصود و کهربا بر روی عبای نمازش انتظار می‌کشند. پنکه‌ای قدیمی رو به این سجاده نشسته و نظاره‌گر تصویر هر روزه است که بدون صاحب سجاده حال خوشی ندارد و صاحبخانه‌ای که برای استقبال میهمان خود نمی‌آید!
آری، انگار در این فضای دلنشین و معنوی که سرشار از حس زندگی است تنها باید با فرزندان و نوه‌های سیاه‌پوش این پیرمرد نیکوکار که آوازه کارهای نیکش در همه جای شهر زبانزد است به صحبت بنشینم.

 

78سال خدمت به زائران بارگاه حضرت رضا(ع)

19 تیر 99 «قدیمی‌ترین خادم حضرت رضا(ع)» دعوت حق را لبیک گفت و من حالا در منزل مرحوم حاج محمدحسین مسئله‌گوی دُرّی، که حدود 78سال از عمر خود را خدمتگزار زائران این حضرت بوده است، نشسته‌ام. منزلی که جای خالی او در آن عجیب حس می‌شود.
در جمع خانواده نشسته‌ام. بر روی ایوانی که گل‌های غمین شمعدانی و صندلی خالی پیرمرد در آن خودنمایی می‌کند. خانه پیرمرد بزازی که چهار دختر داشته و حدود 50نوه و نبیره. دختر کوچک او با غمی در صدایش و بغضی که نمی‌تواند آن را پنهان کند، این‌طور شروع می‌کند: حاج محمد‌ حسین مسئله‌گو‌ دٌرّی متولد ۱۳۰۲ در مشهد مقدس بود که از نوزده‌سالگی به نیابت از پدرشان مرحوم ثقه‌الاسلام میرزا حسن مسئله‌گو دٌرّی به خدمت آستان امام رضا(ع) مشرف شدند. 

خادمی ایشان سال‌های زیادی ادامه داشت و بعد از پایان دفاع مقدس و بازگشت ایشان از جبهه، از سال ۱۳۶۸ به صورت تشرفی ادامه یافت. البته خدمات پدرم فقط منحصر به زائران ثامن الحجج(ع) نبود. او از مؤسسان جامعه درمانگاه‌های خیریه مشهد و مؤسس چندین درمانگاه خیریه در مناطق محروم مشهد و شهرهای دیگر و جزو مؤسسان چندین مؤسسه خیریه و عام‌المنفعه هم بود. در زمان مبارزات با رژیم ستم‌شاهی نیز سرپل ارتباطی خیران و متمکنان با مبارزان بودند و مسائل مالی مربوط به مبارزه با رژیم طاغوت را رتق و فتق می‌کرد.

 

 

شاخص اخلاقش خوش‌خلقی و شوخ‌طبعی بود

پس از اینکه صحبت ما این‌طور رسمی و در قالب کلمات سنگین آغاز می‌شود برای چند دقیقه‌ای سکوت فضا را فرامی‌گیرد. به گمانم هر کدام از دختران و نوه‌های او در این فکر هستند که پدربزرگ بیشتر از این حرف‌ها بود. صمیمی‌تر، خندان‌تر، شوخ‌طبع‌تر، مهربان‌تر و ....
در همین حال یکی از نوه‌ها سکوت را می‌شکند و می‌گوید: پدربزرگم در میان اقوام و دوستان و آشنایان به خوش‌خلقی و شوخ‌طبعی شهرت داشت. درست است که در تمام زندگی خود برای رفع حاجات مؤمنان تلاش می‌کرد و از متولیان و معتمدان مسجد ملاهاشم ابتدای خیابان شیرازی بود و در زمان قبل از پیروزی انقلاب در قلب مدیریت تجمعات و سخنرانی‌های مردم انقلابی حضور داشت اما بزرگ‌ترین خصلت او مهربانی و شوخ طبعی‌اش بود.

راحله ادامه می‌دهد: قبل از سال85 منزل پدربزرگ نزدیک فلکه آب بود، روبه‌روی در باب الجواد. دوممر برای رفت و آمد داشت، یک در از کوچه حوض نو باز می‌شد و یکی دیگر در خیابان خسروی نو. در آهنی قدیمی این خانه همیشه باز بود، این‌قدر رفت و آمد زیاد بود و امنیت داشتیم که هیچ وقت نیازی به قفل و بند در خانه نبود. هر کدام از نوه‌ها که ازدواج می‌کردند در آن خانه مراسم عقد برپا می‌شد، از در کوچه حوض نو به حرم می‌رفتیم، خطبه عقد خوانده می‌شد و باز به خانه پدربزرگ برمی‌گشتیم.


خانه‌ای اجدادی که او دلبسته هویت خشت‌های آن بود

زهره خانم، دختر کوچک حاج آقای دری که دلش تا خانه قدیمی پرکشیده است، می‌گوید: خانه‌ای که در خیابان خسروی‌نو داشتیم خانه اجدادی پدرم بود. از پدر ایشان ارث رسیده بود و در همان خانه ازدواج کرده بودند. هر خشت آن با دل پدرم بند خورده بود. دو در ورودی از دو کوچه داشت. در سال‌های قبل از انقلاب از آنجا خاطرات زیادی داریم. 

خوب به خاطر دارم زمانی که تظاهرکنندگان در خیابان‌ها بودند و مأموران ساواک آن‌ها را تعقیب می‌کردند پدرم در سمت کوچه حوض‌نو را باز می‌کرد و از در سمت خسروی‌نو فراری‌شان می‌داد. مادرم که همیشه همراه و یاور پدرم بود برای مردمی که پدر آن‌ها را به خانه راه می‌داد شربت آماده می‌کرد تا جانی بگیرند و بتوانند از در دیگر فرار کنند. پدرم به آن خانه تعلق خاطر عجیبی داشت. همیشه می‌گفت دوست دارم موقع وفاتم جسم من در این خانه تشییع شود ولی متأسفانه خانه در طرح بازسازی اطراف حرم قرار گرفت و باید تخریب می‌شد. پس از تخریب خانه کار پدرم به آی‌سی‌یو کشید و در بیمارستان بستری شد. تمام خاطرات یک عمر او جلوی چشمانش خراب شد.

صدیقه خانم دختر دیگر حاج آقای دری در ادامه صحبت خواهرش می‌گوید: یک درخت بزرگ هم در حیاط خانه داشتیم که مادرم به آن درخت عرعر می‌گفت. تا چند سال قبل درخت هنوز در صحن جامع رضوی که از در باب الجواد راه دارد وجود داشت. پدرم به سختی از خاطرات آن خانه جدا شد. حتی زمانی که باید به این خانه در خیابان هفت تیر اسباب‌کشی می‌کردند دست مادرم را گرفت و با هم رفتند حج تا نباشند و نبینند که چطور از خانه اجدادی جدا می‌شوند.

زهره خانم هم ادامه می‌دهد: پدرم تا آخرین روزها به آن محله و آن کوچه و خیابان دلبسته بود. حتی در همین سال‌های آخر که رانندگی برایشان سخت بود نیمه شب که دلش می‌گرفت راه می‌افتاد به سمت حرم، به خیابان خسروی‌نو، به حرم می‌رفت و زیارتی می‌کرد، نماز را در مسجد ملاهاشم می‌خواند و دم‌دمای صبح به خانه برمی‌گشت. متأسفانه مغازه پدرم هم در طرح توسعه قرار گرفت و هرچه خاطره داشت با تخریب آن‌ها دفن شد.

زمانی که مأموران ساواک تظاهرکنندگان را تعقیب می‌کردند پدرم در سمت کوچه حوض‌نو را باز می‌کرد و از در سمت خسروی‌نو فراری‌شان می‌داد. مادرم هم برای مردمی که پدر آن‌ها را به خانه راه می‌داد شربت آماده می‌کرد تا جانی بگیرند و بتوانند از در دیگر فرار کنند

 

برای انجام امور خیر همیشه یار و یاور داشت

او آلبوم عکس‌ها را ورق می‌زند و وقتی به عکس مادرش می‌رسد، می‌گوید: مادرم همیشه یار و یاور پدرم بود. در تمام کارهای خیر و مردم‌داری او را همراهی می‌کرد. دقیقا سه سال و سه ماه و سه روز بعد از مادرم پدر به رحمت خدا رفت.

 آهی می‌کشد و ادامه می‌دهد: دو هفته بعد از پدرم عموی عزیزم از دنیا رفتند و دو هفته بعد هم خواهرم به آن‌ها پیوست. حالا ما داغدار چندین عزیز از دست رفته‌ایم. بحث حمایت از اعتقادات که می‌شود دخترها یاد روزهای انقلاب می‌افتند. زهره خانم می‌گوید: پدرم برای پیروزی انقلاب خیلی تلاش کرد. در آن زمان حضرت آیت‌ا... خامنه‌ای در مسجد ملاهاشم مشهد سخنرانی‌های ضدرژیم شاهنشاهی داشتند و پدرم به همراه چند تن از دوستانشان مراقب بودند تا مأموران ساواک آن‌ها را دستگیر نکنند. به محض ورود مأموران با علامت و رمز به هم اطلاع می‌دادند تا حضرت آقا را خبردار کنند و ایشان بتوانند به‌موقع فرار کنند.

 

مزاحی که در خاطر رهبر انقلاب مانده است

محمد جمال نوه حاج آقای دری می‌گوید: از شوخ‌طبعی پدربزرگ چشمه‌ای را تعریف می‌کنم خودتان تا آخرش بخوانید. یکی از خصوصیات معروف پدربزرگم این بود که شیوه خاصی هنگام دست دادن داشتند که باعث خنده دو طرف می‌شد.
یک بار که رهبر انقلاب برای زیارت به حرم مطهر مشرف شده بودند در هنگام تعویض کشیک پنجم، خدام با حضرت آقا دست می‌دهند و پدربزرگم موقع دست دادن با آیت‌ا... خامنه‌ای با شیوه قدیمی خودشان به ایشان دست می‌دهند.حضرت آقا که این شوخی قدیمی را در خاطر داشتند با مزاح و خنده به پدربزرگ می‌گویند: شما هنوز دست از این شوخ طبعی برنداشته‌اید؟ 

راحله از تکیه کلام‌های معروف پدربزرگ تعریف می‌کند و می‌گوید: در جواب سلام، سلام علیکم را با طمأنینه و حالت خاص خودشان می‌گفتند، همیشه دوست داشتند دورشان شلوغ باشد و سفره‌دار بودند، در خانه به روی همه باز بود و هر وقت می‌خواستیم برویم می‌گفتند: «بابا اگه بری دیگه اینجا نیستی ها»

فاطمه نوه کوچک‌تر خیلی آرام درحالی که بغضش را قورت می‌دهد، می‌گوید: بابابزرگ همیشه در حال شوخی بود، به ما می‌گفت «نمیری تا خودم بکشمت» به قدری مهربان بود که دوست داشت هر روز به خانه او بیاییم و دور هم باشیم. از کتابخانه بزرگ او چند کتاب ارزشمند را به یادگار گرفته‌ام. یک کتاب جغرافیای قدیمی مربوط به 50سال قبل دارم که دستخط خود پدربزرگ در صفحات آن نقش بسته است.

 

وصیت آخرش حق‌الناس بود

بعد از کمی سکوت ادامه می‌دهد: آخرین حرفشان حق‌الناس بود. آخرین وصیتی که به همه ما گفتند همین بود «از خطاهای دیگران بگذرید و هر کاری را برای رضای خدا انجام دهید. به فکر این نباشید که مردم کار خیر شما را دیدند یا نه.» 

زهره خانم که یاد کتاب‌های ارزشمند پدرش افتاده است، می‌گوید: پدرم نسخ خطی زیادی داشتند، قرآن، حلیه‌المتقین، صحیفه سجادیه، نهج‌البلاغه و چندین و چند کتاب ارزشمند دیگر که از شمارش خارج بود. این کتاب‌های دست‌نویس ارزشمند، هم دستخط خودشان بود و هم پدرشان که از علمای بزرگ بوده و کتاب‌های زیادی را نوشته بودند. پدرشان مجتهد بود و پاسخ‌گوی سؤالات شرعی مردم بودند. دلیل نام خانوادگی آن‌ها هم همین امر بود که به مسئله‌گو شهرت داشتند. پدرم تمام کتاب‌های نفیس ارزشمند را به چند کتابخانه اهدا کردند.

هر کدام از نوه‌ها از کتابی که پدربزرگ به آن‌ها یادگاری داده نکته‌ای را می‌گوید. بعد هم می‌روند سراغ وسایل قدیمی او و آن‌ها را می‌آورند و یکی یکی اندازورانداز می‌کنند. بقچه قدیمی وصله‌پینه شده‌ای را باز می‌کنند که عباهای حاج آقا در آن گذاشته شده است. زهره خانم می‌گوید: این بقچه برای پدرم خیلی عزیز بود. این چادر مادرشان بوده که در آخرین روزهای عمرش بر سر داشته است. بعد از آن هم خاطره فوت مادر ایشان را تعریف می‌کنند که در مراسم حج به رحمت خدا رفته و در قبرستان ابوطالب شهر مکه در نزدیکی قبر حضرت خدیجه(س) دفن شدند.

پدرشان مجتهد بود و پاسخ‌گوی سؤالات شرعی مردم بودند. دلیل نام خانوادگی آن‌ها هم همین امر بود که به مسئله‌گو شهرت داشتند. پدرم تمام کتاب‌های نفیس ارزشمند را به چند کتابخانه اهدا کردند

 

نگین انگشتری که همیشه همراهش بود

از قرآن قدیمی و مفاتیحی که برگه‌های از هم گسیخته آن نشان از خوانده شدن دم به دم دارد گرفته تا ساعت قدیمی و انگشتری نقره بی‌نگین و عصای او برای نوه‌ها خاطره‌انگیز است و هر کدام دوست دارند یادگاری نابی از پدربزرگ داشته باشند. صدیقه خانم می‌گوید: این انگشتری نگین داشت، از سال‌های دور هر وقت پدرم می‌خواستند نماز بخوانند حتما این انگشتر و ساعت را به دست می‌کردند. در هنگام دفن ایشان نگین این انگشتری را همراه او گذاشتیم تا در آن دنیا گواه عبادت‌های خالصانه‌اش باشد.

زهره خانم که دختر کوچک‌تر است و روزهای بیشتری را در این سال‌های آخر در خانه پدر رفت و آمد داشته می‌گوید: هر چه از خاطرات پدرم بگوییم کم است، از دیدارشان با امام خمینی(ره) در نجف، از فعالیت‌های قبل از انقلاب، از حضورشان در جبهه و پشت جبهه با اینکه سنشان بالاتر از این بود که بتوانند در جنگ حضور پیدا کنند، از کمک‌هایی که در پشتیبانی از رزمندگان به جبهه‌ها می‌بردند و فعالیت‌های خالصانه‌شان برای اسلام هرچه بگوییم کم است اما بیشترین نکته‌ای که می‌خواهم از آن بگویم فعالیت‌های خیرخواهانه‌شان است.

 

نیکوکاری که از هیچ امر خیری دریغ نداشت

او ادامه می‌دهد: پدرم از مؤسسان جامعه درمانگاه‌های خیریه مشهد و مؤسس چندین درمانگاه خیریه در مناطق محروم مشهد بود. درمانگاه طلاب، بیمارستان سجاد گلشهر و درمانگاه حجتی خواجه ربیع فقط بخشی از مکان‌هایی بود که ایشان برای امور خیریه در مسائل آن‌ها مشارکت داشتند. 

پدرم همیشه می‌گفت «من خودم که چیزی ندارم ولی از اعتبارم استفاده می‌کنم و برای مناطق محروم کمک جمع می‌کنم. مردم به من اعتماد دارند و وقتی مسئله‌ای را با آن‌ها در میان می‌گذارم بدون هیچ معطلی کمک‌های درخور توجهی جمع می‌شود. هیچ وقت کار خیر را به‌دلیل پول نداشتن ترک نکنید خدا خودش به نیت افراد نگاه می‌کند و بانی خیر را کمک می‌کند.»

هر چه در جمع این خانواده بنشینیم و از خوبی‌های این مرد نیکوکار بشنویم تمامی ندارد. راحله از کمک‌های بی‌دریغ پدربزرگ به نوه‌ها این‌طور می‌گوید: پدربزرگم اهل کار خیر بود و هوای مردم را داشت ولی فکر نکنید از خانواده غافل می‌شد. او هوای همه نوه‌ها را داشت و حواسش بود که کجا به کمک احتیاج داریم. 

با اینکه دفتری داشت و حساب و کتابش دقیق بود ولی همیشه به‌عنوان قرض‌الحسنه دست ما را می‌گرفت و کمکمان می‌کرد. مثلا سال 83 بود که اعلام کرد هر کس می‌خواهد سفر حج ثبت‌نام کند او هزینه‌اش را می‌دهد و می‌توانیم کم کم به او برگردانیم. در آن سال که هزینه حج عمره 400 هزار تومان بود او 16میلیون تومان پرداخت کرد و هر کس از اعضای خانواده که تمایل داشت به حج فرستاد. حتی در خانه‌دار شدن نوه‌ها هم کمک می‌کرد و از ریزترین و کوچک‌ترین مسائل ما غافل نبود.

من خودم که چیزی ندارم ولی از اعتبارم استفاده می‌کنم و برای مناطق محروم کمک جمع می‌کنم. مردم به من اعتماد دارند و وقتی مسئله‌ای را با آن‌ها در میان می‌گذارم بدون هیچ معطلی کمک‌های درخور توجهی جمع می‌شود

 

دعای همیشگی‌اش زمین‌گیر نشدن بود

زهره خانم می‌گوید: از خاطرات و خوبی‌های پدر روزها هم تعریف کنیم کم است. پدرم همیشه دعا می‌کرد که زمین‌گیر نشود و همین‌طور هم شد. خدا دعای این پیرغلام خود را مستجاب کرد و او حتی برای یک روز زمین‌گیر نشد. حالا هم که زیر ایوان طلای صحن آزادی حرم رضوی آرام گرفته است. برادر ایشان هم حاج محمدرضا دری‌نیا که دو سال از ایشان بزرگ‌تر بود دو هفته بعد از فوت پدرم به دیدار حق شتافت. او روحانی عالم و وارسته‌ای بود که فعالیت‌های فرهنگی و مذهبی بسیاری داشت.

 

خاطراتی به اندازه یک عمر

برای شنیدن از خاطرات حاج آقا مسئله‌گوی دری با هر کدام از دوستان قدیمی او که همکلام می‌شوم به قدری از غم از دست رفتنش ناخوش احوال هستند که یا توان صحبت ندارند و یا با بغضی در گلو به گفتن از این مرد دوست‌داشتنی مشغول می‌شوند. حاج آقا جواد نعیمی از دوستان قدیمی او می‌گوید: خاطرات 70سال را که نمی‌توان در چند دقیقه بازگو کرد، اگر بخواهم از این مرد نازنین صحبت کنم باید به تقیدات شرعی و مذهبی او اشاره کنم. او فقط در راه خدا قدم برمی‌داشت و در قبال هیچ کدام از کارهای خیرخواهانه‌اش هیچ چشمداشتی نداشت. از یاددادن نماز و غسل و احکام شرعی به نوجوانان گرفته تا کشاندن آن‌ها پای مجالس ائمه(ع) همه را با جذابیتی خاص انجام می‌داد. 

به یاد دارم وقتی بچه بودیم برای یادگیری نماز و قرائت درست سوره‌ها به ما یک تومان پاداش می‌داد تا تشویق شویم. به برگزاری جشن‌ها خیلی مقید بود و هر سال در نیمه شعبان برای سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج) ولیمه می‌داد و دیگ راه می‌انداخت. با اینکه همیشه سفره‌دار بود و در محافل مختلف میزبان بود اما برپاکردن بساط جشن نیمه شعبان برایش معنای دیگری داشت.
حاج آقا شریف هم در وصف خوبی‌های او می‌گوید: کارهای خیر این مرد در شمارش نمی‌آید. یکی از برنامه‌های هر هفته‌اش سرزدن جمعه‌ها به خانه سالمندان و آسایشگاه معلولان بود. به انجام این‌طور کارها خیلی علاقه داشت و همیشه داوطلب کارهای نیکوکارانه بود.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44